پسر اول گفت: مادر جون برم جبهه؟ گفت: برو عزیزم . . . رفت و والفجر مقدماتی شهید شد.
پسر دوم گفت: مادر، داداش که رفت من هم برم؟ گفت: برو عزیزم . . . رفت و خیبر شهید شد.
پدر گفت: حاج خانم بچه ها رفتند، ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه، رفت و کربلای ۵ شهید شد.
مادر به خدا گفت: همه دنیام رو قبول کردی، خودمم هم قبول کن. رفت و حج خونین شهید شد....
این دیالوگ ساده و کوتاه کاملا واقعیه و دریکی از روستاهای اطراف اراک در دهه 60 اتفاق افتاده .اگرچه بین آنچه اتفاق افتاده فاصله چندساله وجود داره اما این ماجرا اززیباترین اتفاقات دوران دفاع مقدس محسوب میشه که کمتر به اون پرداخته شده است .
نظرات شما عزیزان:
شهاب 

ساعت8:26---13 ارديبهشت 1391
نمیدونم چرا دوست بیقرارمون این شعریادش افتاده اما من یاد جمله ای ازیه دوست افتادم که باخدا سادگی کن تا اموراتت به هم نپیچه
مطلبتونو که خوندم این بیت ناخوداگاه به ذهنم رسید:
بهشت را به بها دهند نه به بهانه..
بهشت را به بها دهند نه به بهانه..
نوشته شده در تاریخ دو شنبه 11 ارديبهشت 1391
برچسب ها: شهید مادرشهید والفجرمقدماتی کربلای 5 حج خونین خیبر
توسط
علی جعفری
برچسب ها: شهید مادرشهید والفجرمقدماتی کربلای 5 حج خونین خیبر